نگاهش رفت سمت ماشین رفیع! آخ که لابهلای حرفهای آیناز چهقدر متلک بارش کرده بود! دل او هم از همین آتش گرفته بود که چرا آیناز فرصتی برای متلکگویی به رفیع و کنایه شنیدن به او داده است. اگر سرش را مثل بچه آدم پایین میانداخت و به خانه برمیگشت مجید توانا نبود! از موتور پیاده شد و با تندی به آیناز اخطار داد همانجا بماند تا او بیاید. لحظهای بعد قدمهای تند و بلندش او را به سمت اتاق مدیریت راهنمایی کرد.