نمایش‌نامه

نمایش‌نامه‌های تک‌پرده‌ای

پردینز: یادت می‌آید که من چطور او را به یک الهه یونانی تشبیه می‌کردم با پیراهن سفید، شیپور طلایی، با صندل و تاج گل. هیچ‌کس جز تو نمی‌دانست که من «شهرت» را به این شکل در نظر مجسم می‌کردم و به او اعتقاد داشتم و او را موجودی واقعی می‌پنداشتم. ایمان داشتم که یک روز خواهد آمد ولی همه مرا احمق تصور می‌کردند. آنجلا: یادم هست، بهتر نیست که بگویی چرا دنبالم فرستادی؟ پردینز: برای اینکه هیچ‌کس جز تو در این دنیا وجود ندارد که حرف‌هایم را بفهمد.

قطره
9786001198328
۱۳۹۵
۲۴۴ صفحه
۲۸۲ مشاهده
۰ نقل قول
جمعی از نویسندگان
صفحه نویسنده جمعی از نویسندگان
۲۸۸ رمان ...
دیگر رمان‌های جمعی از نویسندگان
قصه‌هایی برای 7 ساله‌ها
قصه‌هایی برای 7 ساله‌ها قصه‌هایی برای هفت ساله‌ها، مجموعه 10 قصه است. قصه‌هایی مثل: شلوار جادویی، گاوها دراز نمی‌کشند و کفش‌های فوتبال پرنده را بخوان! همان‌طور که از اسم قصه‌ها پیداست، هر قصه حال و هوای خاصی دارد و این تنوع باعث می‌شود که این مجموعه بسیار جذاب و سرگرم‌کننده باشد. بهتر است قصه‌ها را بخوانید، تا هم لذت ببرید و هم به درستی ...
لغت‌فروش (داستان نویسندگان زن جهان) مجموعه داستان
لغت‌فروش (داستان نویسندگان زن جهان) مجموعه داستان فورا زندانی‌اش را نزد نامزد انتخابات برد و همان‌‌طور که لوله تفنگ را به پشت گردن دختر فشار می‌داد به کلنل گفت: «این جادوگر را برای‌تان آوردم تا لغت‌هایش را پس بگیرید . مردانگی‌تان را به شما بازگرداند، کلنل.»
سراسر پنجره (مجموعه داستان‌های منتخب جایزه ادبی طهران)
سراسر پنجره (مجموعه داستان‌های منتخب جایزه ادبی طهران) تنگ شیشه‌ای از دستش رها شد، زمین خورد و شکست. خاک از طعم سرد سرکه سیاه شد. با دستی بر دماغ فرار کرد؛ پابرهنه. مادر جیغی کشید و فحشی بدرقه پاهای برهنه او نمود. دو قطره خون سرخ کنار تکه شکسته تنگ در زمین فرو می‌رفت. خاک گرم و نرم کوچه زیر قدم‌های تند و پی‌درپی او به هوا برمی‌خاست ...
مارپیچ
مارپیچ من از طریق نویسندگی امرار معاش می‌کنم، اما آن روز می‌زده شده بودم و سردرد وحشتناکی داشتم و کل بعدازظهر کار نکرده بودم. قرار بود یک کار فوری انجام دهم، در واقع باید شرح نوشته‌هایی را برای کتاب آثار عکاسی هنرمندی می‌نوشتم که با او آشنایی داشتم. اما زق‌زق کردن مداوم سرم باعث شد به کلی نسبت به تصاویر او ...
سرگذشت دختران
سرگذشت دختران خیلی وقت پیش ـ البته نه اون‌قدرا، همین چند سال پیش، قبل از این‌که چرخ‌‌دنده‌ها و اهرما و قرقره‌ها آینده رو از دل زمین بکشن بیرون و بیارن جلو چشم من ـ زیاد مهمونی می‌رفتم. تو یکی از این مهمونیا زن و شوهری بودن به اسم کریستا و ری. اونا با آدمایی که من کم و بیش باهاشون آشنا بودم، یا ...
مشاهده تمام رمان های جمعی از نویسندگان
مجموعه‌ها