هر دو از توی اتاق متوجه در حیاط بودند و دیدند پریچهر دختر بزرگ و محبوبشان همراه شوهر و بچههایش وارد حیاط شدند. مادر از جایش بلند شد چادر نمازش را مرتب کرد، از اتاق خارج شد که به استقبال دختر و دامادش برود. پدر هم گره سفرهای را که همراه آجر روی ژاکتش بسته شده بود، باز کرد و سفره را زیر پتویی که روی پاهایش انداخته بود، پنهان کرد.