بگذار چیزی را روشن کنیم: «بازی و سرگرمی» در این اردوگاه شامل شب تا صبح آواز خواندن و کباب درست کردن نمیشود... اما لااقل در اردوگاه وانامورا، من، ریف خاچاتوریان، برای اولین بار در زندگیام چند تا دوست پیدا کردهام. چندتا از کسانی را که در جنایت با من شریک بودند معرفی میکنم: توپچی (زیاد توالت میرود) بیکله (ازش میترسم) خواهرم جورجیا (نمیشود از شرش خلاص شد) دماغخور (هم تختی من) وقتی عدهای گاگول مثل ما را با گروهی از بچه باحالهای واقعا بدجنس قر و قاطی کنند و کسی هم نباشد که به دادمان برسد، آخرش چه میشود؟ دردسر درست میشود. یک عالمه دردسر.