مجموعه داستان داخلی

دیر کردی ما شام را خوردیم

تصمیم گرفته بود با کسی کاری نداشته باشد تا کسی هم مزاحم او نشود. تن به گفت و گو نمی‌داد. در دنیای خودش زندگی می‌کرد. با این همه، آدم‌های فضول دست‌بردار نبودند. گاه و بی‌گاه متلک بارش می‌کردند که زبانش را گربه‌ها خورده‌اند. ما می‌دانستیم یک روز سرانجام طاقتش طاق می‌شود و با صدای بلند جواب همه را می‌دهد، اما کی؟ این را نمی‌دانستیم. آدم‌هایی که سکوت می‌کنند یک روز فریاد می‌کشند، از جلد خود بیرون می‌آیند و کس دیگری می‌شوند، کسی وحشتناک و غمگین، و آن‌وقت دیگر کنترل‌شان از دست خارج می‌شود. نباید سربه سرشان گذاشت.

نیماژ
9786003672130
۱۳۹۵
۱۰۴ صفحه
۴۶۴ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های رسول یونان
فرشته‌ها
فرشته‌ها گفت: من فرشته‌ام! قاضی پرسید: بال‌هایت کو؟ گفت بال‌هایم را بریده‌اند! قاضی باور نکرد. نیشخند زد و او را به جرم نداشت کارت شناسایی به حبس محکوم کرد. وقتی می‌خواستند به دست‌هایش دست‌بند بزنند، ناگهان چند فرشته از پنجره آمدند و او را با خود بردند. ساعتی بعد قاضی در کتاب‌های قانون دنبال ماده‌ای می‌گشت که مربوط به تعقیب مجرم در آسمان باشد.
سنجابی بر لبه ماه تخم‌مرغی برای پیشانی مرد شماره 13 1 بعدازظهر ادبی
سنجابی بر لبه ماه تخم‌مرغی برای پیشانی مرد شماره 13 1 بعدازظهر ادبی پیر‌مرد: اگه قرار بود کسی اینجا موفق بشه من تا بحال موفق شده بودم.اینجا هیچ‌کس موفق نمیشه. زن:اما من می‌شم پیر‌مرد:میون مرگ و زندگی دست‌و پا می‌زنه فکر‌ می‌کنه اینجوری ‌می‌تونه نجات پیدا‌ کنه غافل که نمی‌تونه.درس مثل سنجابی میمونه که وسط آسمون ولش کرده باشن و اون 2 دستی لبه ماه رو چسبیده باشه.کاش می‌دونست وقتی ترس قوی تر از امیده ...
کلبه‌ای در مزرعه برفی
کلبه‌ای در مزرعه برفی بهزاد دو پایش را در یک کفش کرد و گفت: «می‌خواهم با او ازدواج کنم.» وقتی گفتیم سونیا اصلا وجود ندارد باور نکرد. با او جر و بحث نکردیم، گفتیم بالاخره متوجه می‌شود خودش را سر کار گذاشته است. اما کار بیخ پیدا کرد. یک روز بهزاد برای‌مان کارت عروسی فرستاد و ما دهان‌مان از تعجب باز ماند...
بخشکی شانس (داستان‌های مینی‌مال رسول یونان)
بخشکی شانس (داستان‌های مینی‌مال رسول یونان) مردی که دیر به خانه می‌رفت از ترس زنش از دیوار خانه بالا رفت و خود را به پشت بام رساند. از آن جا خود را از راه کولر به انباری سر داد. انباری را مرتب کرد و بعد با دلایلی قانع‌کننده از پله‌ها بالا رفت، اما زنش در خانه نبود.
مشاهده تمام رمان های رسول یونان
مجموعه‌ها