یک رابطه خوب با حیوانات، درست زمانی حاصل میشود که قادر به ارج نهادن به تفاوتهایشان باشیم: وقتی که آنها را از خودمان دور احساس میکنیم، وقتی که فکر نکنیم به هر قیمتی باید آنها را در قالبی انسانی درآوریم. حتی پیشی داخل سالن هم که فکر میکنیم همه چیز را راجع به آن میدانیم و اغلب به نظرمان قابل پیشبینی میآید، برای ما به صورت رمز و رازی است (مخصوصا آن هنگام که وقت و بیوقت از ما غذا میخواهد؛ و اینطور به نظر میرسد که صاحب یک ساعت دقیق است و دقتش به حدی است که انتظار دارد وقتشناس باشیم). آلبرتو موراویا وقایعنگار دقیق و نکتهسنج این رمز و راز بوده است. او در داستانهای مربوط به حیواناتش، دقیقا از جایی شروع کرده که در عین حال که تمایل داشته فاصله و دوری بینشان حفظ گردد، خود را بسیار به آنها نزدیک نموده و آنها را با چشمان بسیار تیزبین خود موشکافی کرده است.