آنا از وجود گرگنماها بیخبر بود، تا شبی که خودش از حملهای وحشیانه جان به در برد... و تبدیل به یکی از آنها شد. با گذشت سه سال از آن ماجرا و قرار داشتن در پایینترین مرتبه گله، آنا یاد گرفت سرش را پایین نگه دارد و هرگز و هیچوقت به نرهای چیره اعتماد نکند. تا اینکه چارلز کورنیک، مأمور ـ و پسر ـ سردسته گرگنماها آمریکای شمالی وارد زندگیاش شد. چارلز نه تنها آنا را به عنوان جفتش انتخاب کرد، بلکه اصرار داشت که او یکی از گرگهای امگای کمیاب و ارزشمند است. و این قدرت درونی و حضور آرامشبخش آناست که در هنگام شکار گرگی سرکش، گرانبها ظاهر میشود. موجودی گرهخورده با جادویی چنان پلید و تیره که تمام گله را تهدید میکند.