نگهبان که رفت یک بار دیگر شماره تلفن همراه زن را گرفت و شنید ‹‹دستگاه مشترک مورد نظر خاموش است.›› دلش برای مشترک مورد نظر شور میزد. اما کاری نمیتوانست بکند. از کشوی میزش پرتقال بزرگی برداشت، توی آبدارخانه با مایع ظرفشویی شست. پرتقال را پوست کند. پرهای آن را اریب دور بشقاب چید و گل نارنجی کوچکی از پوست آن درست کرد و گذاشت وسط پرها، روی آن را با دستمال کاغذی پوشاند. کیف زن را سراند توی کشو. توی گوشی تلفنش برای پیدا کردن شماره منزل مشترک مورد نظر گشت قبل از آنکه دکمه تلفن را فشار دهد...