رمان ایرانی

آینه‌ای در غبار

باز مهتاب است و من در کوچه‌های باران خورده خیالم سایه به سایه به دنبالت روانم، تو را می‌جویم و می‌دانم که در هزار توی بن‌بست سرنوشت دیواری به وسعت تمام فاصله‌های جهان بین ماست. چرا وصل ناممکن است؟ دوباره مهتاب است و من سوار بر توسن خیال تا انتهای دشت‌های بی‌افق می‌تازم، تو نیستی و قاصدک‌ها، بی‌خبر از تو در باد رها مانده‌اند. دوباره مهتاب است و من با زورق اندیشه، هفت دریای عشق را می‌پویم تا بیابم مرواریدی که صدف سینه‌ام را تا ابد خانه خود کرد. وقتی تو رفتی، مهتاب پس از هزاران سال خاکستری شد. تو رفتی و پاییز تن به تکرار کوچ بی‌بازگشت پرستوها سپرد. رفتی و خورشید در اعماق کوهساران یاس مدفون شد. اینک من مانده‌ام و تمام قله‌های ابری و یخ‌زده بی‌خورشید فردا، من مانده‌ام و کودکانه بی‌باور قلبم که هر لحظه بهانه گریستن دارد من مانده‌ام و سال‌ها رنج، می‌دانم، خوب می‌دانم...

پرسمان
9786001871344
۱۳۹۵
۳۸۰ صفحه
۱۷۲ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های پریسا مطلوبی
لحظه‌های آبی تقدیر
لحظه‌های آبی تقدیر فرزاد فکر کرد چرا از یک ماه پیش که خود را به او نشان داده بود ظاهر تارا مثل سنگ یخی شده، ولی او این کوه یخی را هم می‌خواست. به ستون درب سالن امتحانات تکیه داد و یاد اولین باری افتاد که تارا را دیده بود...
مشاهده تمام رمان های پریسا مطلوبی
مجموعه‌ها