... دیروز هم که دست بردم این دفتر را از قفسه دربیاورم این صدا را از حیاط شنیدم. به نظر نمیرسد دچار توهم شده باشم. صدا واضح بود. راه رفتن کسی در حیاط. دفتر را باز میکنم و ورق میزنم میرسم به صفحهای که رمان نیمه تمام رها شده است. صدا این بار روشنتر از دیروز است. بلند میشوم و از پنجره نگاهی به حیاط میکنم. یک نفر از پشت درخت توت میآید بیرون. اندامی ظریف دارد اما به نظر نمیرسد زن باشد...