تا وقتی کوچک هستیم خیلی چیزها برایمان دغدغه نیست و به سادگی از آنها عبور میکنیم، انگار که نه انگار! اما وقتی بزرگ میشویم حتی کوچکترین مسائل میشود یک سوال و معما: از چه کسی بودنم، تا کجا بودنم! اینها همه میشود دل نگرانی و دلواپسی برای ما تا بیابیم ریشه و اصل خویش را حتی به قیمت دلشکستن خود و شاید دیگران. خوبی این پرسش و ابهام در آن است که میفهمیم دنیا به سپیدی تصور ما نیست و درمییابیم که زندگی یکسره تار و سیاه و مملو از آدمهای منفعتطلب نیست: روی زمین سخت و گرفته و تاریک آسمانی هست پر از امید و نوید؛ آسمانی روشن و مثالزدنی از فرداها... فقط باید منتظر فردا بود؛ تا ابرهای امروز کنار برود.