رمان ایرانی

همیشه بهانه‌ای هست

دلم هری ریخت پایین احساس کردم پوست صورتم از شدت سرخی داره می‌سوزه... گفتم می‌خواد اجازه بگیره برای خواستگاری لابد...! سرم رو انداختم پایین که با نوک انگشتش چونه‌ام رو لمس کرد و آروم هل داد به سمت بالا... صاف زل زده بود تو چشم‌هام... زیر لبی گفت: یه وقتایی فکر می‌کنم... الانه که عسل چشمات بریزه بیرون...!

پرسمان
9786001871870
۱۳۹۵
۴۶۴ صفحه
۱۲۴ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های زهرا تندکی
من رازی دارم
من رازی دارم چه خوبه که آدم بدونه از زندگیش چی می‌خواد... سامان گوشیش رو گرفته بود توی دستش و داشت پیام می‌داد که می‌شد حدس زد مخاطبش کیه... در نهایت هم ازم عذرخواهی کرد و رفت چند قدم اون طرف‌تر و بهش زنگ زد. تکیه دادم به صندلی و خیره شدم به موج‌های سیاه و عصبانی دریا... که عقب می‌رفتن و با ...
مشاهده تمام رمان های زهرا تندکی
مجموعه‌ها