رمان ایرانی

من رازی دارم

چه خوبه که آدم بدونه از زندگیش چی می‌خواد... سامان گوشیش رو گرفته بود توی دستش و داشت پیام می‌داد که می‌شد حدس زد مخاطبش کیه... در نهایت هم ازم عذرخواهی کرد و رفت چند قدم اون طرف‌تر و بهش زنگ زد. تکیه دادم به صندلی و خیره شدم به موج‌های سیاه و عصبانی دریا... که عقب می‌رفتن و با قدرت بیشتری برمی‌گشتن... یاد حرف روانشناسی افتادم که بعد طلاقم می‌رفتم پیشش... که آدما باید مثل دریا باشن... گاهی برن عقب... گاهی پا پس بکشن... اما کم نیارن و با انرژی مضاعفی برگردن... یه جایی خوندم کم آوردن با کوتاه آمدن فرق داره!

پرسمان
9786001872297
۱۳۹۶
۴۶۶ صفحه
۱۱۹ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های زهرا تندکی
همیشه بهانه‌ای هست
همیشه بهانه‌ای هست دلم هری ریخت پایین احساس کردم پوست صورتم از شدت سرخی داره می‌سوزه... گفتم می‌خواد اجازه بگیره برای خواستگاری لابد...! سرم رو انداختم پایین که با نوک انگشتش چونه‌ام رو لمس کرد و آروم هل داد به سمت بالا... صاف زل زده بود تو چشم‌هام... زیر لبی گفت: یه وقتایی فکر می‌کنم... الانه که عسل چشمات بریزه بیرون...!
مشاهده تمام رمان های زهرا تندکی
مجموعه‌ها