ترومن کاپوتی استاد بی برو برگرد در همان سنتی بود که پیشگامانش چخوف و همینگوی بودند. جایی از زندگی فکر کرد دیگر دلیلی ندارد قصه بسازد، خود زندگی پر داستانهایی جذاب و بکر است که فقط باید درست تعریفشان کنی تا به جان خواننده بنشینند و اثری ماندگار بر ذهنش بگذارند. این شد که شروع کرد به نوشتن از قصههای واقعی آدمهای دیگر، روایت ماجراهای شگفت زندگی غریبههایی که به نظرش یکه میآمدند. چند سالی بعدترش حتی گامی پیشتر رفت و به این نتیجه رسید که اگر خودش را بهتر از همه میشناسد، چرا اصلا بالا و پایینهای زندگی خودش و دور و بریهایش را ننویسد. سالهای آخر عمرش یکسر به همین کار گذشت و حاصلش شد داستانهای این مجموعه، روایتهای پرکشش و ماهرانه برخوردها و معاشرتهایش با کسانی که زندگی معمول و متعارفی تجربه نکردهاند، و مهمتر، روایتهایی از عمر خودش که یکی از غریبترین و غنیترین زندگیها را داشت.