ملانی دختری بسیار خاص است. دکتر کالدول به او میگوید «نابغه کوچک ما» هرروز صبح، ملانی در سلولش منتظر میماند تا بیایند و او را به کلاس ببرند. وقتی به دنبال او میآیند، گروهبان پارکس تفنگش را به سمت ملانی نشانه میرود و دو نفر دیگر از آدمهایش او را به صندلی چرخدار میبندند. فکر میکند که آنها از او خوششان نمیآید. به شوخی میگوید گاز نمیگیرد ولی آنها نمیخندند. ملانی عاشق کلاس درس است. عاشق یادگرفتن درباره هجی کلمات و حساب و کتاب و دنیای بیرون کلاس درس و سلول بچهها است. به معلم محبوبش درباره کارهایی میگوید که وقتی بزرگ شود، انجام خواهد داد، ملانی نمیداند چرا این حرفها خانم جاستینا را غمگین میکند.