رمان ایرانی

ما این‌جا داریم می‌میریم

مریم حسینیان در دومین رمان خود چند آدم متفاوت را روایت می‌کند که در خانه‌ای ناچار به تحمل یکدیگرند. حسینیان که رمان قبلی‌اش، بهار برایم کاموا بیاور، نامزد جایزه هوشنگ گلشیری بود، در این رمانش نیز از زن‌ها و البته مردهایی می‌نویسد که در یک «هم‌مکانی» اجباری رویاهای خاصی در سر دارند. از زنی متعصب که کینه خواهر کوچک سرخوشش را به دل دارد تا دختر جوانی که می‌خواهد برای انتخابات رای جمع کند؛ از زنی خانه‌دار که شاهد فرو ریختن خانه‌اش است تا چند شخصیت جادویی که ناظران این جهان پر قصه‌اند. حسینیان با استفاده از رگه‌هایی از رئالیسم جادویی، امر فانتزی را در رئالیسمی پر قصه جای می‌دهد و رمانی می‌نویسد که نوگراست و کوشش دارد ایده‌های روایی تازه‌ای مطرح کند، رمانی که دغدغه حضور جهانی مرموز دارد کنار جهان واقعی و مرسوم. در این اثر مفهوم کلاسیک «پری» به یک امر داستانی مدرن تبدیل شده است. ما این‌جا داریم می‌میریم قصه آدم‌هایی است که زیر نظر چشم‌های نگرانی مشغول جعل خود و بودن‌شان هستند، قصه آدم‌هایی در یک آپارتمان حوالی یوسفآباد...

چشمه
9786002297099
۱۳۹۵
۱۴۴ صفحه
۳۰۶ مشاهده
۰ نقل قول
مریم حسینیان
صفحه نویسنده مریم حسینیان
۳ رمان مریم حسینیان در اول فروردین ۱۳۵۴ در مشهد به‌دنیا آمد. مهندسی خاک‌شناسی خود را از دانشگاه فردوسی مشهد گرفت و کارشناسی زبان و ادبیات فارسی را از دانشگاه پیام نور مشهد. مریم حسینیان از فعالان انجمن ادبیات داستانی خراسان است: او از ۱۳۸۰ عضو هیئت مدیرهٔ ای انجمن و مسئول برگزاری کارگاههای داستان بوده است. حسینیان سال‌هابا مطبوعات مشهد و کشوری همکاری داشته‌است.و هم اکنون کارشناس کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان است.
دیگر رمان‌های مریم حسینیان
بهار برایم کاموا بیاور
بهار برایم کاموا بیاور رمان بهار برایم کاموا بیاور برای نخستین بار در سال 1389 چاپ شد، نخستین رمان مریم حسینیان که نامزد جایزه بنیاد هوشنگ گلشیری هم شد. این رمان نمونه‌ای برجسته از گونه «گوتیک» در ادبیات ایران است، رمانی که قالب نامه نوشته شده و خبر از درون آشفته زنی می‌دهد در میانه فصلی سرد.
بهار برایم کاموا بیاور
بهار برایم کاموا بیاور حالا هر روز دنبالت می‌گردم، لا‌به‌لای شاخه‌های بلند کاج، زیرزمین، توی خانه برفی و حتی پشت صندلی‌های مینی‌بوس سرک می‌‌کشم. شاید یکی از همین روزها گوشه لباس صورتی‌ات را ببینم و نفس راحتی بکشم. آن وقت مطمئن می‌شوم که گنج را یافته‌ام. می‌بینی؟ تا عید هم برف‌ها آب نمی‌شوند. سلام این را می‌داند. برای همین است که هزار شمع هر ...
مشاهده تمام رمان های مریم حسینیان
مجموعه‌ها