رمان ایرانی

برج سکوت 2 (دیوار شیشه‌ای)

مانده بودم با سر برهنه! صبح فهمیدم... وقتی آفتاب زد... داشتم توی آینه سر و صورتم را نگاه می‌کردم... یکی از لگدهای پسره خورده بود توی صورتم. لبم بدجوری پاره شده و تمام چانه و سینه مانتوم پر خون بود... چاره‌ای نداشتم. همان‌جور با سر برهنه راه افتادم. آدم حسابی‌ها سوارم نمی‌کردند و آش و لاش‌ها بوق می‌زدند...

9789643378776
۱۳۹۵
۳۶۸ صفحه
۹۵ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های حمیدرضا منایی
برج سکوت 1 (نمایش مرگ)
برج سکوت 1 (نمایش مرگ) توی قرچک یک هفته اول قرنطینه بودم، همه همین‌طورند؛ اعصاب‌ها داغون... خون جلو چشم‌ها را گرفته... به راحتی می‌توان آدم کشت یا کشته شد... همه‌جورش هم پیدا می‌شود؛ زیر حکمی، دزد، جانی، کلاه‌بردار، ورشکسته، دیه‌ای، چک‌برگشتی، قاچاقچی جز و بیش‌تری‌ها خمار... جنس آن تو قیمت ندارد... فراوان هم هست! یک عده از این راه پول پارو می‌کنند...
برج سکوت 3 (در مرز دیدار روشنان)
برج سکوت 3 (در مرز دیدار روشنان) تف! زندگی خیلی بی‌رحم است چون برای آن‌چه به سر ما می‌آورد هیچ‌وقت توضیح نمی‌دهد. حتی لحظه‌ای صبر نمی‌کند که جای زخم‌هات را بلیسی و کمی آرام بگیری. آدم‌ها هم خیلی بی‌رحم‌اند چون فلاکت و بدبختی دیگران را می‌بینند و جای کمک، خود را کنار می‌کشند... همه‌شان می‌خواهند جز گروه برنده‌ها باشند... بعضی‌ها هم به خاطر شرارت ذاتی‌شان با لگد ...
برج سکوت3 (در مرز دیدار روشنان)
برج سکوت3 (در مرز دیدار روشنان) تف! زندگی خیلی بی‌رحم است چون برای آن‌چه به سر ما می‌آورد هیچ‌وقت توضیح نمی‌دهد. حتی لحظه‌ای صبر نمی‌کند که جای زخم‌هات را بلیسی و کمی آرام بگیری. آدم‌ها هم خیلی بی‌رحم‌اند چون فلاکت و بدبختی دیگران را می‌بینند و جای کمک، خود را کنار می‌کشند... همه‌شان می‌خواهند جز گروه برنده‌ها باشند... بعضی‌ها هم به خاطر شرارت ذاتی‌شان با لگد ...
مشاهده تمام رمان های حمیدرضا منایی
مجموعه‌ها