«دستیدستی خودم را میدادم دست مامورها و بعد هم زندان که چه؟ که آینده تضمین شده، باد هوا و پر! پس جواب آقای بابای خنس را کی میداد، مخارج ترمهایی که سلفیده بود را تو گرن میگرفتی؟ نه بگو، نه دیگر؟ رسم کشیده شده بود. پیرم درآمده بود. چرا باید خودم را به خاک سیاه مینشاندم. خوب زور داشت. نداشت؟ د داشت. داشت خب. چرا حالا داد میزنی و شانه بالا میاندازی؟ ببینم اصلا تو میدانی ناخن کشیدن و داد زدن از درد یعنی چه؟ داد زد: «یه کاری کن، چرا وایسادی بر و بر من رو نگاه می کنی؟»