رمان نوجوان

دیوانه‌ای در زیر زمین

هوا داشت روشن می‌شد. کابوس شبی مانند یخ با همه سیاهی و سنگینی‌اش، داشت سپری می‌گشت. چشم‌های علی گرم شده بود و با آرامشی که یواش‌ یواش در زیر پالتوی مندرس، همراه گرمای بدن اسکندر حاصل گشته بود، داشت خوابش را سنگین‌تر می‌کرد. صدای خرخری شنید؛ چون همیشه نگران اسکندر بود، زود چشمانش را باز کرد. اسکندر داشت خرخر می‌کرد که مقدمه حمله عصبی بود. دستپاچه شد و از جا پرید...

پرسمان
9786001872310
۱۳۹۶
۵۳۲ صفحه
۹۱ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های اکبر ایمانی
مهین
مهین قاسم دیدی؟... دیدی چه لعبتیه، و در حالی‌که دستم به طرف آسمان بود ، گفتم: خدایا این موجود با این زیبایی را چه طوری آفریدی؟ قربان عظمت و قدرت بی‌همتایت بشم، میشه «قسمت» کنی و این پری آسمان‌ها زنم بشه؟... بارالها..
مشاهده تمام رمان های اکبر ایمانی
مجموعه‌ها