رمان ایرانی

چین‌خوردگی

زندگی مثل بعضی از این فیلم‌های هالیوودی نیست که طرف توی سه تا دیزالو اعتیادش را ترک می‌کند، توی سه تا دیزالو شغلش را عوض می‌کند و توی سه تا دیزالو زندگی‌اش را از نو می‌سازد. نمی‌دانست که بخش مهم داستان فاصله بین این دیزالوهاست که ما هیچ‌وقت نمی‌بینیمش. چند بار باید به گوش ماکان سیلی می‌زدم؟ چند بار باید تا صبح عذاب وجدان می‌گرفتم و نیمه‌شب می‌رفتم بالای سرش و گونه‌اش را می‌بوسیدم؟ چقدر می‌شد به تن و بدن مهتاب بپیچم؟ به بیزاری بعدش فکر کرده‌ای؟

هیلا
9786005639797
۱۳۹۵
۱۶۸ صفحه
۸۳ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های هادی معصوم‌دوست
9 مرگ
9 مرگ انگار دیشب گذشته. الان، امروز بود و من پشت سر منیره می‌رفتم سمت عمارت. فقط کی فردا شده بود؟ چه‌قدر لباس منیره بهش می‌آمد ولی من لخت بودم. هیچ لباسی تنم نبود. هنوز هم چیزی به تنم سنگینی می‌کرد. آرام دست کشیدم روی شانه‌ام. اسلحه را آوردم پایین و پرتش کردم روی زمین. بوی تریاک از توی دماغم نمی‌رفت. پاهایم ...
مشاهده تمام رمان های هادی معصوم‌دوست
مجموعه‌ها