مجموعه داستان داخلی

سنگ و سپر (17 داستان از 1358 تا 1369) مجموعه داستان

صمد طاهری: ... سر خیابان که رسیدم پاسبان‌ها را دیدم. پنج شش نفر بودند و جلو بازار قدم می‌زدند. همه‌شان رولور بسته بودند. دوتاشان گمپل و بقیه دراز و دیلاق بودند و سبیل‌های چخماقی‌شان را روبه‌بالا تابانده بودند. توی همین دیلاق‌ها هم فقط یکی‌شان قدش تا گوش‌های ماهر می‌رسد. جلو جلو طبق عمو ناصر که رسیدم خواستم ماجرا را بپرسم. عمو ناصر چشمکی زد. یعنی که زودتر از آن‌جا دور شوم. از خیابان گذشتم و رفتم توی میخانه. قضیه را برای ماهر تعریف کردم. ماهر از زور بی‌کاری نشسته بود روی صندلی، سر بطری‌ها را میان دوانگشت شست و اشاره‌اش می‌گذاشت و له می‌کرد. گفت: «خودم مامورها رو دیده‌م. حالا می‌گی چه کار کنیم؟» گفتم: «بهتره یه مدت سنگ‌پرونی رو قطع کنیم تا اوضاع آروم بشه.» با سر اشاره کرد به پاسبان‌ها و گفت: «فکر می‌کنی این‌ها بتونن جلو ما رو بگیرن؟» گفتم: «معلومه که می‌تونن. مگه نمی‌بینی رولور بسته‌ن؟» ...

افراز
9789642435517
۱۳۹۶
۲۳۴ صفحه
۷۰ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های صمد طاهری
شکار شبانه 12 داستان از 1370 تا 1376
شکار شبانه 12 داستان از 1370 تا 1376 گفتم: «بابا، شهباز چیه؟» پدرم خندید. تو لیوان چای ریخت و دستم داد. گفت: «پازنیه که از گله دور شده.» گفتم: «پازن یعنی قوچ؟» دوباره خندید، گفت: «یعنی بز وحشی.» گفتم: «یاغی هم یعنی بز وحشی؟» گفت: «آره.» حبه قندی به دهان گذاشتم و چای را آرام فرو دادم. گفتم: «تو این کوه فقط یه شهباز هس؟» گفت: «ده دوازده ...
برگ هیچ درختی
برگ هیچ درختی «من آدم بی‌شرفی هستم. این را عمه کوکب گفته. و عمه کوکب هیچ‌وقت حرف بی‌ربطی نمی‌زند. خودم زنگ زده و خبرش کرده بودم. با وانت‌بار لکنته‌ای آمده بود. لابد اول رفته بود دادستانی و پول گلوله‌ها را پرداخته بود که دژبانی اجازه داده بود بیاید توی پادگان.»...
مشاهده تمام رمان های صمد طاهری
مجموعه‌ها