صفیر سوت قطار. ترمز گوشخراش چرخها و توقف کامل تخت. تا پتو رو زدم کنار، زوزه باد خفه شد، انگار تو گوشم پنبه کرده بودن. ولی راحت میشنیدم و مشکلی نداشتم. تختم رسیده بود به سکوی ایستگاه. اونجا یه نور خفیف هم دیده میشد. این راه آهن گمونم از خیلی وقت پیش تعطیل شده بود. با این که انواع و اقسام صداهای مختلف از تقتق کفش مسافرها گرفته تا خرخر چرخ چمدونها از همه طرف به گوشم میخورد. ولی اون دور و بر هیچکی نبود و پرنده پر نمیزد. راه آهنش بیشتر شبیه ایستگاه ارواح بود.