انتقاد ژوزه ساراماگو در این رمان از نشناختن آدمها نسبت به وجوه خود و قدرت تعقل و تواناییهای درونی خودشان است. کوریای که در این رمان شیوع پیدا میکند و در مدت کمی گریبانگیر تمام اقشار جامعه میشود برخلاف بیماری کوری، یک مرض نامتعارف است. کورهای این رمان به جای آنکه در یک تاریکی مطلق غرق شوند، در یک سفیدی بیپایان و بسیار نورانی غرق شدهاند و به جای آن که سیاهی باعث کوری آنها شود، نور شدید مانع از قدرت دید آن هاست. بیشک چنین مرضی یک نوع تمثیل است و اشاره انتقادآمیزی به آدمهایی دارد که با وجود روشنایی و نور کافی راه خود را گم میکنند. ساراماگو در این رمان مسایل اجتماعی زیادی را به باد انتقاد میگیرد. بیتحرکی و خمودگی آدمها، اطاعتهای کورکورانه، رکود در برابر فشارهای اجتماعی و سیاسی، سکوت در برابر زورگویی افراد زورمدار و... جنبههایی انتقادی است که در این رمان مشخص و بارز است.