دیگر من مانده بودم در برهوتی از بینوایی و بیآوایی که از هیچ گوشهای صدای موسیقی به گوشم نمیرسید، نه از رادیو، نه از تلویزیون، همه کافهها و کابارهها تعطیل شده بودند و سالنها و تالارهای کنسرت بسته و در سکوت مانده بودند. در لالهزار تئاتر پارس و تئاتر دهقان رو به ویرانی بودند و جامعه باربد به صورت پاساژ ابوالفضل درآمده بود که در آن تلفن و لامپ و پریز برق میفروختند. حتا فروشگاههایی که هر آهنگی در آن پیدا میشد چیزهای دیگری شده بودند، مثل فروشگاه زیبای بتهوون که زمانی هم جدیدترین اجراهای موسیقی کلاسیک را داشت و هم آهنگهای تازه گروههای پاپ را، هم صفحات آوازهخوانها و نوازندگان موسیقی سنتی را داشت، هم ترانههای روز و تصنیفهای لالهزاری و کوچهبازاری را، و حالا جایی شده بود که در آن فقط میشد چلو کباب خورد.