ساعت دو بامداد است و جک ریچر، ارتشی سابق، در قطار متروی نیویورکسیتی نشسته است. کمی بعد، ظاهر و رفتار مشکوک یکی از پنج مسافر توجه او را جلب میکند؛ زنی که طبق آموختههای نظامی ریچر تقریباً همه نشانههای یک بمبگذار انتحاری را دارد. وقتی ریچر با پیشنهاد کمک به او نزدیک میشود، زن تپانچهای از کیفش درمیآورد و خودکشی میکند. این مرگ غیرعادی مداخله فوری پلیس نیویورک را در پی دارد و پس از بازجویی از ریچر به عنوان شاهد عینی، تصمیم میگیرند پرونده را بدون انجام تحقیقات ببندند. اما ریچر افکار دیگری در سر دارد. میخواهد بفهمد آن شب چه اتفاقی رخ داده و چرا آنهمه سؤالِ بیجواب باقی مانده است و خودش در اینباره تحقیق میکند. پس از آن مکرراً و اکیداً به او هشدار داده میشود که خودش را از این پرونده کنار بکشد، ولی عذاب وجدان او به خاطر احتمال تحریک آن زن به خودکشی موجب میشود تا زمانی که این معما را تا آخر پیگیری نکرده آرام و قرار نداشته باشد. طولی نمیکشد که او با رازهای بزرگی مواجه میشود که مأموران فدرال و عوامل القاعده برای جلوگیری از افشای آنها حاضرند دست به کشتن بزنند...