فکر و ذکرم شده این کار. ولی امروز. چه کند پیش میرود. ای داد! از صبح، هوا بس گرفته بود، دقمرگ شدم. همهاش باران. همهاش باد، باد، باد. حرفم که نمیآید، چه کنم جز نگاه و نظربازی؟ درین گرته بیرنگ که حال پیش چشم دارم در قاب، لب پاشویه غنودهست جوانی رعنا، شاید خسته از کبوتربازیی زیر آفتاب. چه قدی، چه قامتی! عجب ظهر قیامتی! نأشهاش کرده، مست خواب! به تماشا مینشینم و ساعتهاست: کمکمک که شعر میشود، تازه کشف میشود. چرا زیباست.