یک زندگی عادی و روتین ناگهان تبدیل شد به زندگی پرهیجانی که از آن اتفاقات غیرمترقبه میچکید. دختری ناشناس تبدیل شد به ستارهای که روی صحنه میدرخشید. یاد گرفت بازی کند: تمام آن چیزهایی که نبود را، تمام آن چیزهایی که باید را، تمام آن چیزهایی که نمیشد را. در میان تمام بازیها احساسی شکل گرفت که واقعیتش صفحهای کشید روی تمام نقشهایی که تا آن روز بازی کرده بود. دختر تبدیل شد به صدای احساس او... اویی که پر بود از رمز و رازهای ناگفته و زخمهای ترمیم نشده...