شایسته تو را ندیده ولی بویت را شنیده. نگو که پرسههایت را به آن طرفها نبردهای. وقتش همین حالاست. سلولهای خشکیده و حسهای رو به مرگت را زنده میکند. تو را به زندگی برمیگرداند. چاره کارت اوست. تا کی سرگردانی و حیرانی؟ خودت میگفتی عشق قدیمی هیچوقت نمیمیرد و زخم کهنه همیشه تازه میماند...