«به خاطر اینکه روزی غذای کرمها خواهیم شد. چون شماری محدود از بهار و تابستان و پاییز را تجربه خواهیم کرد. باورش سخت است اما روزی از نفس خواهیم افتاد، تنمان سرد خواهد شد، و خواهیم مرد. به چهره این مردهای جوان نگاه کنید، آیا چشمانشان مثل شما پر از امید نیست؟ حالا بگویید این امیدها و لبخندها کجا رفتهاند؟ حالا هر کدام، غذای گل نرگسها شدهاند! به زمزمهشان از پشت قاب عکسها گوش کنید که از ورای گذشته با شما حرف میزنند.» «دم را غنیمت بشمار. زندگیات را فوقالعاده کن...»