علمی تخیلی

هملت از زبان مردم کوچه و بازار

(Hamlet as told on the street)

صدا می‌زنه: هی گرتی... بیا اینجا عزیز جون... این پسر ننرت چه مرگشه؟ من که بهش اتاق، خدمه و امکان تحصیل دادم. اون عوضش قاتل خطابم می‌کنه و بهم تهمت ناروا می‌زنه. حالا ببین! میرم ازش به خاطر تهمت و ناروا شکایت می‌کنم. اما قوانین حقوقیش که هنوز وضع نشده فقط چون شوهرتم، زندگیم رو کرده جهنم فکر می‌کنم دلش می‌خواد سر به تنم نباشد

نیاز ساغری
9789647081153
۱۳۹۳
۸۰ صفحه
۲۷۱ مشاهده
۰ نقل قول
شل سیلوراستاین
صفحه نویسنده شل سیلوراستاین
۵۳ رمان شل سیلورستاین با نام کامل شلدون آلن سیلورستاین شاعر، نویسنده، کاریکاتوریست و خواننده آمریکایی در ۲۵ سپتامبر ۱۹۳۰ در شیکاگو متولد شدو در ۱۰ مه ۱۹۹۹ بر اثر حمله قلبی درگذشت. وی در سال ۱۹۵۰ در ارتش آمریکا به خدمت فرا خوانده شد و از همان زمان کار نقاشی کارتونی را برای برخی از مجلات مثل استریپس، استارس، پاسیفیک آغاز کرد. سیلورستاین از کودکی استعداد ذاتی خاصی در نقاشی و نوشتن داشت. خودش بعدها در جایی می‌نویسد که این دو کار ...
دیگر رمان‌های شل سیلوراستاین
اژدهای گریندلی گران
اژدهای گریندلی گران این کتابِ دوزبانه مجموعه‌ای از نه قطعه شعر به نام‌های لوبیا خوشمزه‌اس، پشت شتر رو با لباس پوشوندن، ایکل‌می, پیکل‌می و تیکل‌می، اژدهای گریندلی گران، کلاه آفتابی، جایزة خوک کوچولو، رویای عجیب و غریب، ترسو و علائم راهنمایی، اثر «شل سیلور استاین» است؛ شاعری با روح کودکانه و افکاری عمیق و حکیمانه. نقاشی‌هایی که اثر خود نویسنده است، بر جذابیت ...
سقوط به بالا
سقوط به بالا آن‌قدر را رفتم که پایم ساییده شد نمی‌دانی چقدر سخت است واقعا رفتم پیش کفش‌دوز. گفتش. «بله یک جفت نیم‌تخت لازم داری و یک‌ جفت پاشنه» آن‌وقت چند تکه چرم کلفت برداشت با چند تا میخ دست به کار شد بی‌معطلی بخیه زد و میخ کوبید چسب زدو قیچی کرد بعد هم برقشان انداخت
مجموعه داستان‌های شل سیلوراستاین
مجموعه داستان‌های شل سیلوراستاین زبان فارسی ...
آنجا که پیاده‌رو پایان می‌یابد
آنجا که پیاده‌رو پایان می‌یابد من یک دوست غول دارم او جایی که علف‌های بلند می‌روید زندگی می‌کند قدش اندازه کوه است، شانه‌هایش اندازه یک ساختمان روبه‌رویش که می‌ایستم به شست پاش می‌رسم می‌دانید، به شست پاش
من و دوست غولم
من و دوست غولم عمویم گفت: "چه جوری به مدرسه می‌روی؟" گفتم: " با اتوبوس" پوزخندی زد و گفت: "من وقتی هم‌سن تو بودم، ده کیلومتر پیاده می‌رفتم." عمویم گفت: " چقدر بار را می‌توانی بلند کنی؟" گفتم : " یک گونی برنج" پوزخندی زد و گفت: " من وقتی هم‌سن تو بودم، یک گاری را به حرکت در می‌آوردم و یک گوساله را بلند می‌کردم." عمویم گفت: " تا حالا چند ...
مشاهده تمام رمان های شل سیلوراستاین
مجموعه‌ها