«او قطعهای کم داشت و شاد نبود» این آغاز ماجراست، پس راه میافتد، صحراها و کوهها را زیر پا میگذارد و از جنگل ها و باتلاقها میگذرد و به قطعههای گوناگون برمیخورد اما هریک از آنها «اشکالی» دارد. بالاخره به قطعهای برمیخورد که کاملا «جور» درمیآید و او را «کامل» میکند، اما حالا که کامل شده...