در غروبی داغ از نخستین روزهای ماه ژوییه، جوانی از اتاقک زیر شیروانی خود در محله «نجاران» خارج شد و به خیابان اصلی قدم گذاشت، آن چنانکهگویی نمیدانست بهکجا میخواهد برود، نرم نرمک مسیر پل «کوکوشکین»را در پیش گرفت.
۷۰ رمان
فیودور میخاییلوویچ داستایوسکی نویسندهٔ مشهور و تاثیرگذار اهل روسیه بود. ویژگی منحصر به فرد آثار وی روانکاوی و بررسی زوایای روانی شخصیتهای داستان است. سوررئالیستها مانیفست خود را بر اساس نوشتههای داستایوسکی ارائه کردند.
اکثر داستانهای وی همچون شخصیت خودش سرگذشت مردمی است، عصیان زده، بیمار و روان پریش. ابتدا، برای امرار معاش، به کار ترجمه پرداخت، و آثاری چون اوژنی گرانده اثر بالزاک و دون کارلوس اثر شیلر را ترجمه کرد.
خاطرات خانه اموات
داستایوسکی در خاطرات خانه اموات 1 قسمت از ماجرای محبوسیت خودش را در زندان سیبری شرح میدهد. ولی در ضمن زندانیان دیگر را معرفی کرده سرگذشت غمانگیز آنها را به طرزی بدیع حکایت و به موشکافی در طبیعت آنها میپردازد و پرده از بسی از اسرار درونی انسان برمیدارد. اثری که مطالعه این کتاب بر در خواننده برجای میگذارد ذکر ...
همزاد
کسی که اکنون روبهروی آقای گالیادکین نشسته بود، همان اسباب وحشت آقای گالیادکین، همان موجب ننگ آقای گالیادکین، همان کابوس مجسم شب گذشته آقای گالیادکین، خلاصه خود آقای گالیادکین بود. اگر آنها را کنار هم مینشاندی، هیچکس نمیتوانست گالیادکین اصل را از بدل خود، گالیادکین قدیمی را از رقیب تازهرسیدهاش، اصل را از تصویر، تمیز دهد.
رنجکشیدگان و خوارشدگان
آنوقت عاقبت رمانم از چاپ درآمد. دیرزمانی پیش از درآمدنش غوغایی در دنیای ادبیات به راه انداخت. بلینسکی از خواندن دستنوشتهام مثل یک کودک در پوست خودش نمیگنجید. نه! اگر تا به حال اصلا شاد بوده باشم، شادیام در نخستین لحظههای سکرآور موفقیتم نبوده، بل پیش از آن بوده که حتی دستنوشتهام را برای احدی بخوانم؛ در آن شبهای درازی ...
برادران کارامازوف 2 (2 جلدی)
آلکسی فیودوروویچ کارامازوف پسر سوم یک مالک زمین ناحیه ما به نام فیودور پاولوویچ کارامازوف بود که (هنوز هم برخی او را به یاد دارند). پایان عمر اسرارآمیز و تاثرآورش در حدود سی سال پیش نام او را بر سر زبانها انداخت. من به موقع و در جای خود شرح آن را خواهم داد. اکنون تنها خاطرنشان میکنم که این ...
قمارباز
طبق معمول اول پای کسب و کار در میان آمد. پولینا همین که دید پولی که به او دادهام هفتصد گولدن بیشتر نیست، اوقاتش تلخ شد. به خودش اطمینان داده بود که جواهراتش را در پاریس کم کم هم که گرو میگذاشتم دو هزار گولدن میشد. گفت:
صددرصد مقداری پول لازم دارم. باید هم به دستش بیاورم و الا کارم زار ...