«سحرآمیز، شگفتانگیز، مبهوتکننده... در چند صفحه آخر از فرط ناباوری نمیتوانید نفس بکشید.» آسیه کازانچی با اقوام دورش در استانبول زندگی میکند. به خاطر یک نفرین مرموز خانوادگی، همه مردان کازانچی در اوایل چهل سالگی میمیرند، بنابراین خانه زنانه است: زلیخا، مادر زیبا و سرکش آسیه که یک دکان خالکوبی را میگرداند؛ بانو، که به تازگی پی برده که یک غیببین است؛ و فریده، یک آدم خیالاتی و نگران فاجعهای قریبالوقوع. وقتی که آرمانوش، دختر عمه ارمنی - امریکایی آسیه، نزدشان میآید اسرار پنهان قدیمی خانواده، مرتبط با گذشته خشونتآمیز ترکیه، آشکار میشود.