هیچوقت عکسی از پدرم ندیدهام که مربوط به قبل از عضویت او در ارتش باشد. اصلا نمیدانم او در کودکی یا نوجوانی چه شکلی بوده. اگر پدرم مایملکی از والدینش ارث برده بود. اگر یادبود خانوادگی یا یادگاری از ایام جوانیاش داشت، من هرگز آن را ندیدم.
دماغ (گزیدهای از بهترین داستانهای کوتاه روس)
بسیاری از بهترین رمانها و داستانهای کوتاه دنیا به نویسندگان گذشته روسیه تعلق دارند. داستانهای این مجموعه، گزیدهای است از چند کتاب که میتوان آنها را جزو بهترین داستانهای کوتاه روس در ادوار مختلف دانست. کنار هم قرار گرفتن آثار این نویسندگان بزرگ، موجب میشود تا تنوع نگاه و سبک و نیز نقاط اشتراک پیدا و پنهانی را در آثارشان ...
قصهها افسانهها و سرودههای مردم و سرزمین کانادا
انسانها روی کره زمین در هر جایی که باشند قصهها و افسانههای خاص خود را دارند. این کتاب قصهها و افسانههایی است از انسانهای مهاجر به سرزمین کانادا. شرح رنجها - گرفتاریها - خوبیها - بدیها - مبارزهها - موفقیتها و شکستهای آنها در این سرزمین. خواندن این داستانها ما را به عالم دیگر و به درون خود میبرد و ...
نخل و غبار
هیچکس نمیداند که شبها میآید. از همین گوشه باز پرده، تکان میخورد و بعد همهجا روشن میشود. تنم گر میگیرد. میلرزم و یواشکی چشم می چرخانم که گمش نکنم. انگار عادتمان شده که او یکهو بیاید و من در سکوت دنبالش راه بیفتم...
1 سرباز ساده ملکه
میخوام برم از ملکه بپرسم. میخوام هرچی میدونم رو واسش تعریف کنم و ازش بپرسم که چی درسته و چی غلط. اگه بهم چشمک بزنه، خوب، اون وقت دیگه توی دردسر افتادهم. این منم، سیموس تاد، متولد 1955، یه سرباز ساده ملکه و همین و بس. این اظهارنامه منه، هم صادقانه است و هم عین واقعیت. اگه با چشمای خودم ...
و موسی گریه کرد ( مجموعه داستان)
پیدا کردن اداره مهاجرین بومی در آن شهر بزرگ برای موسی کار آسانی نبود، ولی سرانجام موفق شد خسته و گرسنه با پاهایی دردناک خود را به آنجا برساند.
وقتی در برابر میز مرد سفیدپوستی که پشت روزنامهای مخفی شده بود ایستاد، قدرت آن را نداشت که حرف بزند. سرانجام مرد سفیدپوست روزنامه را پایین آورد و با نفرت نگاهی به ...