ژوفره رودل، شاهزاده بلای، از لذتهای جوانان همسن و سال خود دل بریده، درگیر عشقی دشوار و متفاوت شده است. عشقی از راه دور که محکوم است هرگز به آن نرسد. همراهان دیرینش، به صورت گروه کر همسرایان، او را برای این دگرگونی سرزنش میکنند و به سخره میگیرند. به او میگویند بانویی که او برایش آواز میخواند وجود خارجی ندارد، اما مسافری که از آن سوی دریاها آمده است، تایید میکند که چنین زنی وجود دارد و او توانسته آن بانو را دیدار کند. ژوفره فقط به او میاندیشد.