رمان ایرانی

سال بازگشت

می‌رویم صبحانه می‌خوریم و برمی‌گردیم بالا، توی اتاق‌مان. زری می‌نشیند پشت میز آرایش. از توی آینه نگاهش می‌کنم. چشمش به من می‌افتد و یک دفعه با هر دو دست صورتش را می‌پوشاند و می‌خندد. می‌پرسد: - چیه این‌جوری نگاهم می‌کنی؟ می‌گویم: - هیچی! باز هم نگاهش می‌کنم. مداد چشم‌ به دست، زل می‌زند به‌ام. بعد می‌خندد و دستش را تو هوا پرت می‌کند طرفم و می‌گوید: تو را خدا ناصر این‌جوری نگاهم نکن، خجالت می‌کشم! ....

9789643379575
۱۳۹۶
۱۷۲ صفحه
۱۲۵ مشاهده
۰ نقل قول
احمد دهقان
صفحه نویسنده احمد دهقان
۱۲ رمان احمد دهقان در سال 1345 ه.ش در کرج متولد شد. در سال 1368 با ورود به دانشگاه مدرک خود را ابتدا در رشته مهندسی برق و پس از آن در رشته علوم ارتباطات اجتماعی گرفت. در مقطع فوق لیسانس رشته مورد علاقه‌اش (مردم شناسی) را تحصیل کرد. وی سال‌ها به عنوان کارشناس ادبی در دفتر ادبیات و هنر مقاومت و مرکز آفرینش‌های ادبی حوزه هنری فعالیت می‌کند.
اولین رمانش با عنوان «سفر به گرای 270 درجه» در سال 1375 منتشر ...
دیگر رمان‌های احمد دهقان
پرسه در خاک غریبه
پرسه در خاک غریبه لشکر جاکن شده بود برود.اعلام کرده بودند برای حمله باید بروند به جبهه‌های کوهستانی غرب کشور. زمزمه راه افتاده بود که لشکر گارد ریاست جمهوری عراق، شروع کرده به کشتار مردم کرد و آن‌ها را برای ادامه جنگ و نجات آن‌ها می‌برند.
روزهای آخر
روزهای آخر اکنون که برمی‌گردم به گذشته، می‌بینم چقدر زود گذشت. روزهای آخر را سال 1370 نوشتم؛ در آن سال‌هایی که هنوز نویسنده نشده بودم. یادداشت‌هایی از دوران جنگ داشتم. همان‌ها را کردم دست‌مایه و نتیجه‌اش این شد که می‌بینید. خیلی حرف‌ها دارم از آن روزگار و بچه‌هایی که اسم‌شان در کتاب آمده یا عکس‌هاشان را انتهای کتاب می بینید. احتمالا شگفت‌انگیزتر ...
دشت‌بان (رمان نوجوان)
دشت‌بان (رمان نوجوان) بابا آمد کنارمان و از خستگی همان جا روی زمین نشست. گلنار ـ از خدا خواسته ـ تندی پا شد و چسبید به بابا. بابا یک دستی گلنار را بغل زد و مدتی طولانی زل زد به قوشی که با بال‌های باز، در دل آسمان پرواز می‌کرد. بعد با صدای گرفته و خش‌دار گفت:«بی‌پیر گرازها دوباره سر و کله‌شان پیدا ...
بچه‌های کارون
بچه‌های کارون اگر کسی می‌آمد و به سرم دست می‌کشید، حتما می‌توانست جای دو تا شاخ را پیدا کند. باور کردنی نبود. فرمانده که آن‌جور با اخم و تخم به همه دستور می‌داد، چنان به این یک ذره بچه، عبدل را می‌گویم، احترام می‌گذاشت که باید بودی و می‌دیدی. اول که وارد سنگر شدیم، با این‌که هوا چندان هم سرد نبود، زود یک ...
مشاهده تمام رمان های احمد دهقان
مجموعه‌ها