هیچکس نمیداند اما این دو عاشق، کسی را جز یکدیگر نمیخواهند. حتی اگر پسر چیزی جز همان حجره فیروزهتراشی را نداشت، باز هم دختر ثروتمندترین تاجر نیشابور کسی جز او را انتخاب نمیکرد. این عشق عمیق و واقعی باطن جان هر دو دلداده زرتشتی را میسوزاند. یک روز صبح اما ورق برمیگردد. پسر به همه چیز پشت میکند و عهد میشکند. میگویند کسی از نیشابور رد شده و دل از او برده است. دختر تا از زبان خودش نشنود، باور نمیکند...