لولا در سه ماهگی به فرزندخواندگی قبول شده است. حدود سی سال بعد، در رستوران پدر و مادرش مشغول به کار است و فقط یک رویا را در سر میپروراند: باز کردن یک کتابفروشی. زندگی او زمانی که متوجه میشود مادربزرگش، که تا آن روز اصلا نمیشناختش، ارثیه عجیبی برایش به جا گذاشته، دستخوش تحول میشود. خانهای بزرگ و ماجرایی خانوادگی در دهکدهای به نام اوبری. مادربزرگ لولا، در خلال نامههایی، ماجرای خانوادگیشان را نقل میکند... در اوبری اما همه لولا را به چشم یک غریبه نگاه میکنند، حتی پسرعموی جدیدش ونسان... مرد جوانی به نام ژیم هم پس از مدتی به لولا ابراز علاقه میکند...