کمک! کمک! نیکی خواب بدی دیده است؛ خواب چند گرگ بد گنده ترسناک. کمک! کمک! خواهرها و برادرهای نیکی هم از گرگها میترسند. صبر کنید بچهها! مامان خرگوش همینجاست و همه گرگها و خوابهای بد را فراری میدهد. حالا میتوانید راحت و آرام بخوابید.
کی امشب به من شب بخیر میگوید (قصههای دوستی 4)
وقت خواب است، اما بره کوچولو مامانش را پیدا نمیکند؟ پس کی امشب او را میخواباند؟ خانم گاو میگوید:«من... من... نگران نباش! بلدم چه طور شببخیر بگویم» اما نه، اینطوری نیست! نه خانم گاو میتواند بره کوچولو را بخواباند، نه خانم گربه و خانم اسب و بقیه حیوانات مزرعه. فقط مامان گوسفند بلد است چهطور به بره کوچولو شببخیر بگوید.
نیکی و روز بارانی (قصههای دوستی 8)
باران میبارد و نیکی و خواهرها و برادرهایش توی خانه گیر افتادهاند. حوصله همه سر رفته. پس کی این باران تمام میشود؟ نیکی فکر خوبی دارد؛ برویم سفر! سفر به کویر، به کوهستان، جنگل یا حتی به فضا. صبر کن نیکی! ببین، باران بند آمده! حالا میتوانید حسابی ماجراجویی کنید.
روزی که مولی پرواز کرد (قصههای دوستی 6)
مولی دوست دارد به شهر بازی برود. آنجا همراه با دوستانش خیلی خوش میگذرد. با هم به اتاق خنده میروند، سوار چرخ فلک میشوند، اسبسواری میکنند و نمایش عروسکی میبینند. راستی، مولی یک سکه دارد و میتواند برای خودش و دوستانش بادکنک بخرد. چه خوب! مولی دوستان زیادی دارد و باید چندتا... ای وای! مولی کجا رفت؟
قرمز قرمز قرمز (قصههای دوستی 1)
لاکپشت خیلی عجله دارد. او دنبال یک چیز قرمز میگردد و وقت ندارد با کسی حرف بزند. اما چه چیز قرمزی؟ گلهای رز راکون؟ جورابهای بز؟ سقف خانه روباه؟ همه همسایهها میخواهند بدانند، برای همین دنبالش راه میافتند. وقتی لاکپشت بالاخره میایستد، هیچ چیز قرمزی وجود ندارد، اما ناگهان همه آن را میبینند؛ یک چیز قرمز قرمز قرمز.
چه فکر خوبی مولی (قصههای دوستی 7)
انگار روز خوبی برای فکر کردن نیست! مولی نمیتواند شعر بنویسد و دوستانش، خرگوشی و غازی و قورقوری و پیگی، ایده خوبی برای هدیه تولد لاکی ندارند. اما یک فکر خوب از راه میرسد! آنها با هم کار میکنند و بهترین هدیه را برای دوستانش درست میکنند؛ یک هدیه خیلی خیلی مخصوص.