تولد مامان خرگوش است و همه بچهخرگوشها برای مامان هدیهای درست کردهاند؛ همه به جز نیکی. مامان میپرسد:«پس نیکی کجاست؟» صبر کن مامان خرگوش! نیکی دارد به یک هدیه مخصوص فکر میکند.
کی امشب به من شب بخیر میگوید (قصههای دوستی 4)
وقت خواب است، اما بره کوچولو مامانش را پیدا نمیکند؟ پس کی امشب او را میخواباند؟ خانم گاو میگوید:«من... من... نگران نباش! بلدم چه طور شببخیر بگویم» اما نه، اینطوری نیست! نه خانم گاو میتواند بره کوچولو را بخواباند، نه خانم گربه و خانم اسب و بقیه حیوانات مزرعه. فقط مامان گوسفند بلد است چهطور به بره کوچولو شببخیر بگوید.
شبی که خرگوش کوچولو خوابش نمیبرد (قصههای دوستی 3)
خرگوش کوچولو توی اتاقش تنهاست و از تنهایی خوابش نمیبرد. او میخواهد در خانه دوستانش بخوابد؛ اما نمیتواند. سنجاب نصفهشب بلوط میخورد، راسو بوی بدی میدهد، جوجهتیغی تیغ پرتاب میکند، خرس خر و پف میکند و جغد شبها نمیخوابد. خرگوش کوچولو فکر میکند:«بهترین جا اتاق خودم است. تختخواب خودم.»
نیکی و روز بارانی (قصههای دوستی 8)
باران میبارد و نیکی و خواهرها و برادرهایش توی خانه گیر افتادهاند. حوصله همه سر رفته. پس کی این باران تمام میشود؟ نیکی فکر خوبی دارد؛ برویم سفر! سفر به کویر، به کوهستان، جنگل یا حتی به فضا. صبر کن نیکی! ببین، باران بند آمده! حالا میتوانید حسابی ماجراجویی کنید.
قرمز قرمز قرمز (قصههای دوستی 1)
لاکپشت خیلی عجله دارد. او دنبال یک چیز قرمز میگردد و وقت ندارد با کسی حرف بزند. اما چه چیز قرمزی؟ گلهای رز راکون؟ جورابهای بز؟ سقف خانه روباه؟ همه همسایهها میخواهند بدانند، برای همین دنبالش راه میافتند. وقتی لاکپشت بالاخره میایستد، هیچ چیز قرمزی وجود ندارد، اما ناگهان همه آن را میبینند؛ یک چیز قرمز قرمز قرمز.