خانه خاموش
حس عجیبی وجودم را فراگرفت و لرزه بر اندامم انداخت. نکند همه بیخبر و برای همیشه رفتهاند و من در این خانه تک و تنها ماندهام؟ ترسیدم. باز صدا زدم بلکه ترسم را فراموش کنم، اما آن حس عجیب قویتر شد. انگار هیچ موجودی در دنیا نمانده بود، نه انسان، نه پرنده، نه سگی ولگرد و نه حتی جیرجیرکی. ...
قلعه سفید
زود گرفتند و بردند، مجبورم کردند زانو بزنم. پیش از آنکه سرم را روی کنده بگذارم، یکی را دیدم که انگار از میان درختها پرواز میکرد و میگذشت. حیرت کردم: من بودم، ریشم بلند شده بود و آنجا، بیآنکه پاهایم به زمین بخورد، بیصدا راه میرفتم. خواستم تصویرم را که از میان درختها میگذشت، صدا بزنم؛ صدایم در نیامد، سرم ...
استانبول خاطرات و شهر
پاموک با طراحی درخشان موضوعات این کتاب... خلاقیت هنری غنی خود را نشان داده است؛ این مرثیه خاموش، عبرتآموز و مسحورکننده، خطاب به کودکی رستگار شده، و خطاب به استانبول، جهان را در برابر او به کرنش میآورد. این کتاب شاهکاری سه وجهی است، تشریح جسم و جان شهر؛ گزارشی پر صلابت از سیاستبازیهای خانوادگی؛ جنگ و دیپلماسی؛ و کندوکاوی ...
من 1 درختم
هنگامی که این بخشهای مستقل را از رمانها و خاطرههایم برمیگزیدم تا در این کتاب کوچک جای دهم، با یک پرسش اساسی روبرو شدم. یک سوال اساسی که هر خواننده دقیق و هر رماننویس دقیق که درگیر داستان شده است، باید مدام به آن بیندیشد و بپرسد: در اینجا چه کسی حوادث را میبیند؟ چه کسی روایت میکند؟ این صدایی ...
پدرم
آن شب دیر به خانه آمدم. گفتند پدرم مرده است. تصویری به جای مانده از دوران کودکی در برابر چشمهایم ظاهر شد، پدرم با شلوارک و پاهای لاغرش، و این به شکلی دردناک درونم را میخراشید.
ساعت دوی بامدار به خانهاش رفتم تا برای آخرین بار ببینمش. گفتند:«توی اتاق است.» به اتاق رفتم. ساعتها بعد، نزدیک صبح، در مسیر بازگشت، خیابانهای ...