اینها، این آدمها قصه زندگینامه شما را از برند. حتی از من خیلی بهتر، اینها از چون منی، چیزی را که بهتر از من میدانند نمیخواهند. اینها نیاز دارند شما را در لحظات مواجهه با زندگی ببینند، نه در گاهشمار در حال زنده بودن. زنده بودن شما را همه میدانند، من میخواهم گوشههایی از زندگی کردن شما را باز بگوبم. میخواهم روند قسمت پایانی سرنوشت شما را، که مثل جمع کردن آخرین توان شیری زخمی بود در حلقه کفتارها - چه جان کندنی بود! ناتوانی از زخمها هر لحظه نمایانتر میشد، اما خوشا آدم مثل شیر جان بکند! - از منظر یک شاهد نزدیک که من بودم بنویسم. به هر حال در محضر شما شاگردی کردهام؛ من هم میخواهم از انگیزههای شما بنویسم، و انگیزههای دوستان پیدا و پنهانتان را مورد هجوم قرار بدهم.