رمان ایرانی

سیاوش اسم بهتری بود

از پسری که حرفش را می‌زد چیزی در ذهنم نبود. اگر هم قبلا می‌شناختمش، در آن لحظه در مورد او حضور ذهن نداشتم. فقط یک چیز درباره‌اش برایم مسلم بود. این که آن پسر یکی از آن سایه‌های ناتمام است که یک جایشان ناقص یا قر یا سوراخ است. از آن‌ها که لنگ می‌زنند و نمی‌توانند روی پای خودشان راه بروند و اگر نتوانی به موقع خودت را از سر راهشان کنار بکشی، می‌خواهند قصه‌شان را لای غلتک‌های مغزت پرینت کنند. همان سایه‌هایی که هنوز یک کنجشان به رنجی یا عشقی یا هر چیز دیگری روی زمین بند است. مثل خود نادیا که می‌گفت هنوز کنجش به آن بوی ریحان و نعنای شب آخر گیر است.

نیماژ
9786003674776
۱۷۶ صفحه
۱۴۸ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های لیلا صبوحی خامنه
پاییز از پاهایم بالا می‌رود
پاییز از پاهایم بالا می‌رود ظهر که داشتم می‌آمدم، به سایه‌ام گفتم همان‌جا توی ایتگین منتظرم بماند تا برگردم. گفتم این‌بار اهر نمی‌روم، می‌خواهم بروم تبریز. گفتم نباید با من بیاید تبریز، نباید بیاید پیش مامان جان. مامان جان فشارش بالاست، قندش بالاست، نفسش زود تنگ می‌شود. اما گوش نکرد لج کرد، راه افتاد دنبالم. حالا هم این‌جاست. کنار دست من. بین من و عباس. ...
مشاهده تمام رمان های لیلا صبوحی خامنه
مجموعه‌ها