هر آن کنش انسانی به ناچار در مناسبات دیگران و زمانه تغییر پیش میآورد و به این معنا گامی است اجتماعی و تاریخی. شرط چنین گامی دستاندازی در مناسبات موجود و برداشتن آنها از سر راه است. کنش انسان از این دید، رنگی از تجاوز و گناه به خود میگیرد. در بخش اول فاست فاجعه این کنش و گناه هنوز در حیطه زندگی فردی رخ میدهد. اما در بخش دوم بدل به تراژدی عام انسانی میشود. چنین تراژدیای هنگامی بروز میکند که انسان از زندگی ساده و با طبیعت هم سوی خود به درمیآید، پرده از راز قانونمندی طبیعت برمیدارد و درنتیجه در ساحت آن به راه خودمختاری و تحمیل اراده میرود. فاوست نماینده چنین انسانی است. فاجعههایی که او به بار میآورد، نه ناشی از خصلتی خاص، که از دید هستیشناختی برخاسته از سرشت زندگی انسان مدرن است. بازگفت تضاد حلنشدنی کنش و گناه چنین انسانی این نمایشنامه را به اثری کلاسیک بدل میکند.