نمایش‌نامه و فیلم‌نامه

لیلا مرکب‌خوانی چند مسافر (3 نمایش‌نامه)

لیلا: می‌گفت هوس شمال کرده‌م... جاده‌ش، جنگلاش، مهی که سر هر پیچ توش گم می‌شی و بعد هر خم خودتو پیدا می‌کنی... می‌گفتم می‌برمت... بذار تک سرما شکسته بشه و جون بگیری... آخه زمستونا، لاجون که بود، لاجون‌تر می‌شد... و اون صدای خس خس سینه‌ش، که نفسمو با خودش می‌گرفت و پس می‌داد... می‌گفت لیلا... شمال بهمون خوش می‌گذره، مگه نه؟ می‌گفتم یه طرف دریا، یه طرف جنگل، زیر پات ماسه‌ها و بالا سرت آسمون... مگه می‌شه خوش نگذره؟... می‌گفت... مرد: لاجوردی و آبی و خاکستری پیشکش رنگین کمون... من به یه کف دست سبزی جنگل قانعم. تو که می‌دونی، من عاشق رنگ سبزم...

آگه
9789643293567
۱۰۴ صفحه
۱۰۲ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های محمد رحمانیان
مصاحبه
مصاحبه صدا: چی گفتی؟ نعیم: گفتم... صدا: چی؟ چی گفتی؟ بگو نعیم... چی گفتی؟ چی؟ نعیم: دوستت دارم! [می‌گرید.] صدا: بعدش چی شد؟ نعیم: بعدش آسمون چرخ زد و آبیش تموم شد... نیگا کردم، دیدم مونیک، فقط دامنش نیست که قرمزه... همه تنش قرمزه، همه لباساش... صدا: چرا اونو کشتی؟ نعیم: واسه این‌که نمی‌تونست بپره... بالشم بستم، ولی دیگه خوب نشد. ...
فنز (هواداران) نمایش‌نامه
فنز (هواداران) نمایش‌نامه
امیر
امیر دخترک: من چرا نمی‌میرم سردار؟ سکوت. آذرک به فاخته اشاره می‌کند و فاخته به زنی از زنانش. زن برمی‌خیزد، دست دخترک را می‌گیرد و در گوشه‌ای می‌نشاند. یک سردار: چشم‌های این دخترک کار تو بوده جوزک؟ جوزک: شاهکار استادی‌ست که باید شاگردی‌اش کرد! چشم‌ها بی‌فروغ شده، با این همه اثری از میل داغ بر چهره نیست. فاصله چشم‌ها و میل به ریاضی محاسبه ...
پل
پل ... و حسین رمزی شد میان خدا و پارسیان بر جای مانده زان تمدن کهن که اینک به آیینی نو دل به حق سپرده بودند، حسین همان کشتی بود که در غرقاب‌ها و تندبادها چشم به نجات و دستکیری‌اش داشتند و همان چراغی بود که در کوره‌راههای شک و گمراهی، راهنما و راهگشای جویندگان می‌شد. چرا که خون خدا بود ...
مشاهده تمام رمان های محمد رحمانیان
مجموعه‌ها