سال 2008 است و سامانتا کوفر شغل موفقی در شرکت حقوقی بزرگی در وال استریت دارد تا این بحران اقتصادی رخ می دهد و سامانتا پس از مدتی از کار اخراج میشود. با وجود این او خوش شانس است چون کاری در یک موسسه مشاوره حقوقی به او پیشنهاد میشود، تا شاید پس از یک سال کار بدون حقوق شانس اندکی داشته باشد تا شغل سابق خود را دوباره بدست آورد. شغل جدید سامانتا، او را وارد دنیای خطرناک و تیره معادن زغال سنگ میکند، جایی که قوانین اغلب شکسته میشوند، دستورات نادیده گرفته و مقررات زیر پا گذاشته میشوند. در عرض چند هفته سامانتا خود را درگیر یک دعوی قضایی مییابد که به پروندهای مرگبار تبدیل میشود.