دروتی! مراقب باش خستگی و بیقراری جانت، تو را به نشستن وا ندارد... که اگر بنشینی... یخ میزنی... نمیرسی؛ و هیزمهای خیس گرمایی برای بخشیدن به تو ندارند. شاید سرنوشت در پس این جنگل غمگین و مهگرفته و در انتهای این جاده بیپایان، در شهری پر از نور انتظارت را میکشد.