در این داستان روباه کوچولوی قرمز، که حالا دیگر بزرگ شده و کارهایش را خودش انجام میدهد، به فکر شکار مرغ چاق و چلهای است. اما ماجرا وقتی جالبتر میشود که پسر براون مزرعهدار با تفنگ و سگ شکاریاش، او را تعقیب میکند تا به دام بیاندازد. خوشبختانه، روباه قرمز، مادربزرگ باهوش و زیرکی داشت. بنابراین با کمک او و چند تا از دوستان جنگلیاش جان سالم به در میبرد و نجات پیدا میکند.