دومین رمان مصطفی انصافی، با این که در ادامه جهانبینی رمان نخستش است، تجربهای است متفاوت با آن، انصافی، که پیش از این رمان موفق تو به اصفهان باز خواهی گشت به قلمش منتشر شده است، اثری نوشته قصهگو با لایههای معنایی تردیدآمیز. رمان در ظاهر ماجرای 1 نویسنده جوان است، او عاشق دختری میشود که در اثر یک اتفاق عجیب میمیرد. داستان جست و جویی است برای کشف راز این قتل مرموز، و البته کشف دیگران... انصافی راوی آدمهای نسل خود است، آدمهایی که زیر فشار زیستناند و ماجراها گاهی به اشکال گوناگون برایشان رقم خورده، و البته درک صدق و کذب این اتفاقهاست که رستگاری میآفریند. قهرمان او تعادلش را در نبود لیلا از کف داده و سرگشته دادهها و تاریخی است که در برش گرفته. به همین خاطر بیوقفه روایت میکند و مدام روایت میشود. و اینگونه است که از خلال هر روایت لایهای از واقعیت سربرمیآورد. کتاب سرشار از قصه است و تکنیک به آرامی در دلش حل شده، تا رمانی ساخته شود با یک مقتول و شاید، چند قاتل...