یک روز موتسارت برایم آهنگی فرستاد. آن آهنگ زندگیام را عوض کرد. از آن زمان، گاه گاه برایش مینویسم. هر وقت بخواهد جوابم را میدهد و همیشه شگفتآور و وجدآور است. حالا دیگر فریادش نمیزنم بلکه به آرامی میگویم: موتسارت دوستت دارم. وقتی می گویم موتسارت فقط نامت را نمیگویم. منظورم آسمان، ابرها، لبخند یک کودک، چشمهای گربهها و صورت عزیزانم است. نامت نشانی شده از همه چیزهایی که لایق دوست داشتناند و تحسین شدن و به دیده اعجاب نگریستن. چیزهایی که قلب را سرشار میکنند و به درد میآورند، همه زیباییهای جهان.